بیوگرافی جورج سوروس: مردی که بانک انگلستان را شکست داد
در دنیای مالی، نامهای کمی به اندازه «جورج سوروس» قادر به برانگیختن چنین طیف وسیعی از واکنشها هستند. برای برخی، او یک نابغه سرمایهگذاری، یک استراتژیست بیباک و یک بشردوست سخاوتمند است. برای برخی دیگر، او یک سفتهباز بیرحم و یک نیروی بیثباتکننده در اقتصاد جهانی است.
از بوداپست تا لندن: سالهای بقا و شکلگیری
جورج سوروس در سال ۱۹۳۰ در بوداپست، مجارستان، در یک خانواده یهودی با نام «گئورگ شوارتز» به دنیا آمد. پدر او، تیوادار، یک مرد آیندهنگر و عملگرا بود؛ تجربهاش به عنوان اسیر جنگی در سیبری طی جنگ جهانی اول به او آموخته بود که تمدن شکننده است و غریزه بقا، بالاترین فضیلت. در سال ۱۹۳۶، با پیشبینی موج یهودستیزی در اروپا، تیوادار نام خانوادگی خود را به «سوروس» تغییر داد که در زبان اسپرانتو به معنای «اوج گرفتن» و در زبان مجاری معنای «جانشین» را میدهد. این تصمیم، اولین گام در راه بقای خانواده بود.
با اشغال مجارستان توسط نازیها در سال ۱۹۴۴، زندگی برای سوروس ۱۴ ساله تبدیل به یک مبارزه روزمره برای زنده ماندن شد. تیوادار با تهیه هویتهای جعلی برای تمام اعضای خانواده و پراکنده کردن آنها، توانست از فاجعه هولوکاست جان سالم به در ببرد. جورج نوجوان در این دوران، نقش پسرخوانده یک مقام دولتی مجارستانی را بازی میکرد و شاهد توقیف اموال یهودیان بود. این تجربه تکاندهنده و زندگی در زیر سایه دائمی مرگ و خیانت، تاثیر عمیقی بر جهانبینی او گذاشت و مفاهیمی چون «رژیمهای تمامیتخواه» و «جامعه باز» را در ذهن او شکل داد.
پس از پایان جنگ، با روی کار آمدن رژیم کمونیستی در مجارستان، سوروس آیندهای برای خود در آنجا نمیدید. در سال ۱۹۴۷، او به تنهایی به لندن گریخت. سالهای اولیه در لندن با فقر و سختی همراه بود. او برای تامین مخارج خود به کارهایی مانند پیشخدمتی و باربری در ایستگاه قطار روی آورد، اما هرگز از هدف اصلی خود یعنی تحصیل دست نکشید. او سرانجام توانست در «مدرسه اقتصاد لندن» (LSE)، یکی از معتبرترین دانشگاههای جهان، پذیرفته شود.
فلسفه بازتابندگی (Reflexivity): سنگ بنای یک امپراتوری
در مدرسه اقتصاد لندن بود که سوروس با اندیشههای فیلسوف بزرگ، «کارل پوپر»، آشنا شد. کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» پوپر، تاثیر فکری عمیقی بر او گذاشت. پوپر معتقد بود که هیچکس به حقیقت مطلق دسترسی ندارد و تمام نظریههای ما، چه علمی و چه اجتماعی، ذاتاً جایزالخطا (fallible) هستند.
سوروس این ایده را گرفت و آن را در دنیای بازارهای مالی به کار برد و نظریه «بازتابندگی» یا «Reflexivity» را توسعه داد. این نظریه، سنگ بنای تمام موفقیتهای آینده او شد.
نظریه بازتابندگی به زبان ساده:
تئوریهای کلاسیک اقتصادی فرض میکنند که بازارها به سمت تعادل حرکت میکنند و قیمتها بازتابی منفعل از واقعیتهای بنیادین (مانند سود شرکتها یا دادههای اقتصادی) هستند. اما سوروس معتقد بود که این یک دیدگاه ناقص است.
او استدلال کرد که یک حلقه بازخورد دوطرفه بین «واقعیت» و «درک افراد از واقعیت» وجود دارد. به عبارت دیگر:
- درک ما از واقعیت (تحلیلها، باورها، هیجانات) بر تصمیمات ما تاثیر میگذارد.
- تصمیمات ما (خرید و فروش) خودِ واقعیت را تغییر میدهد.
یک مثال کلاسیک، حباب مسکن است. فرض کنید مردم به این باور میرسند که قیمت مسکن همیشه بالا میرود (این درک آنهاست). این باور باعث میشود تقاضا برای خرید خانه افزایش یابد. این افزایش تقاضا، خودِ قیمت مسکن را بالاتر میبرد (این تغییر واقعیت است). قیمت بالاتر، باور اولیه را تقویت میکند و این چرخه ادامه مییابد تا زمانی که حباب به نقطهای ناپایدار رسیده و فرو بریزد.
سوروس با این دیدگاه، به جای جستجوی تعادل در بازار، به دنبال شناسایی همین چرخههای بازتابنده و نقاط شکست آنها بود. او به دنبال موقعیتهایی میگشت که در آن، درک عمومی از واقعیت با خودِ واقعیت فاصله زیادی داشت.
تولد کوانتوم: تاسیس صندوقی که تاریخساز شد
پس از فارغالتحصیلی، سوروس به نیویورک نقل مکان کرد و کار خود را در وال استریت به عنوان یک تحلیلگر و معاملهگر آغاز کرد. او استعداد ذاتی در این کار داشت، اما همواره به دنبال فرصتی برای اجرای ایدههای بزرگ خود بود.
در سال ۱۹۷۳، او به همراه «جیم راجرز»، یکی دیگر از تحلیلگران برجسته، صندوق پوشش ریسک (Hedge Fund) خود را با نام «صندوق کوانتوم» (Quantum Fund) تاسیس کرد. نام «کوانتوم» از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ در فیزیک کوانتوم الهام گرفته شده بود که با باور سوروس به عدم قطعیت و جایزالخطا بودن دانش بشری همخوانی داشت.
صندوق کوانتوم یک صندوق معمولی نبود. استراتژی آن «سرمایهگذاری کلان جهانی» (Global Macro) بود. سوروس و راجرز به جای تمرکز بر سهام شرکتهای خاص، بر روی روندهای بزرگ اقتصادی و سیاسی در سراسر جهان شرطبندی میکردند. آنها با استفاده از اهرم (Leverage) بالا، معاملات عظیمی بر روی ارزها، کالاها و شاخصهای سهام انجام میدادند. فلسفه بازتابندگی، قطبنمای اصلی آنها برای شناسایی فرصتهای بزرگ بود. این صندوق در دهه اول فعالیت خود به بازدهیهای نجومی دست یافت و شهرت سوروس به عنوان یک مدیر سرمایهگذاری نابغه را تثبیت کرد.
چهارشنبه سیاه: روزی که سوروس بانک انگلستان را شکست داد
در اوایل دهه ۱۹۹۰، بریتانیا به «سازوکار نرخ ارز اروپا» (ERM) پیوسته بود. هدف این سازوکار، ایجاد ثبات در نرخ ارز کشورهای اروپایی و آمادهسازی آنها برای پیوستن به یک واحد پول مشترک (یورو) بود. طبق قوانین ERM، دولت بریتانیا متعهد شده بود که ارزش پوند استرلینگ را در یک محدوده مشخص در برابر مارک آلمان، قویترین ارز اروپا، حفظ کند.
سوروس و مدیر ارشد سرمایهگذاریاش، «استنلی دراکنمیلر»، با تحلیل دقیق شرایط، به این نتیجه رسیدند که این تعهد، یک بمب ساعتی اقتصادی است. به چند دلیل:
- پوند بیش از حد ارزشگذاری شده بود: نرخ تعیین شده برای پوند، با واقعیتهای اقتصادی بریتانیا (مانند تورم بالا) همخوانی نداشت.
- فشار اقتصادی بر بریتانیا: برای حفظ ارزش پوند، بانک انگلستان مجبور بود نرخ بهره را بالا نگه دارد که این کار به اقتصاد در حال رکود بریتانیا آسیب بیشتری میزد.
- قدرت مارک آلمان: آلمان پس از اتحاد دوباره، برای کنترل تورم خود نرخ بهره را بالا برده بود و بریتانیا توان رقابت با آن را نداشت.
سوروس تشخیص داد که درک بازار از «ثبات پوند» با واقعیت شکننده اقتصادی فاصله زیادی دارد؛ یک موقعیت کلاسیک بازتابندگی. او به این نتیجه رسید که دولت بریتانیا دیر یا زود مجبور به خروج از ERM و کاهش ارزش پوند خواهد شد.
معامله قرن:
صندوق کوانتوم شروع به ساختن یک موقعیت فروش (Short) عظیم بر روی پوند استرلینگ کرد. آنها با قرض گرفتن میلیاردها پوند، آن را در بازار فروختند و به مارک آلمان و فرانک فرانسه تبدیل کردند. این حرکت فشار فروش را بر روی پوند به شدت افزایش داد.
در روز ۱۶ سپتامبر ۱۹۹۲، که بعدها به «چهارشنبه سیاه» معروف شد، بحران به اوج خود رسید. بانک انگلستان در تلاشی مذبوحانه برای دفاع از ارزش پوند، شروع به خرید حجم عظیمی از پوند در بازار کرد و حتی نرخ بهره را در یک روز دو بار افزایش داد (از ۱۰٪ به ۱۵٪). اما حجم فروش صندوق کوانتوم و دیگر سفتهبازانی که از او پیروی کرده بودند، آنقدر زیاد بود که تمام تلاشهای بانک مرکزی را خنثی کرد.
در غروب همان روز، دولت بریتانیا تسلیم شد و اعلام کرد که از ERM خارج میشود. روز بعد، ارزش پوند در برابر دلار و مارک سقوط کرد. صندوق کوانتوم با بازخرید پوندهای ارزانشده برای بازپرداخت وامهای خود، سودی افسانهای کسب کرد که تخمین زده میشود بیش از یک میلیارد دلار بوده است.
فراتر از معاملهگری: بنیاد جامعه باز و فعالیتهای بشردوستانه
شاید بزرگترین پارادوکس در بیوگرافی جورج سوروس، تبدیل شدن او از یک سفتهباز بزرگ به یکی از بزرگترین بشردوستان تاریخ باشد. او با استفاده از ثروت عظیمی که از بازارهای مالی به دست آورده بود، «بنیادهای جامعه باز» (Open Society Foundations) را تاسیس کرد.
این بنیادها با الهام از فلسفه کارل پوپر، به دنبال ترویج دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و آموزش در سراسر جهان هستند. سوروس که خود طعم تلخ زندگی تحت رژیمهای تمامیتخواه نازی و کمونیست را چشیده بود، میلیاردها دلار از ثروت خود را وقف مبارزه با این ایدئولوژیها کرد. او نقش مهمی در فروپاشی آرام کمونیسم در اروپای شرقی در اواخر دهه ۱۹۸۰ داشت.
میراثی پیچیده و درسهایی برای معاملهگران
جورج سوروس شخصیتی چندوجهی است. او توسط بسیاری از رهبران سیاسی (به خصوص در کشورهای دارای حکومتهای استبدادی) مورد نفرت است، در حالی که توسط فعالان حقوق بشر و دموکراسی ستایش میشود. اما برای معاملهگران و سرمایهگذاران، زندگی او سرشار از درسهای ارزشمند است:
- اهمیت یک چارچوب فکری: موفقیت او حاصل شانس نبود، بلکه نتیجه پایبندی به یک فلسفه منسجم (بازتابندگی) بود.
- شجاعت در عمل: او تنها به تحلیل اکتفا نمیکرد. زمانی که به نتیجهای میرسید، شجاعت آن را داشت که با تمام قدرت وارد معامله شود.
- مدیریت ریسک بیرحمانه: سوروس به همان سرعتی که وارد معاملات بزرگ میشد، در صورت اشتباه بودن تحلیلش، با پذیرش ضرر از آن خارج میشد.
- درک روانشناسی بازار: او استاد درک هیجانات و باورهای غلط تودههای بازار و استفاده از آنها بود.
این مقاله نگاهی گذرا به زندگی پرفراز و نشیب این غول مالی بود. برای مطالعه جزئیات بیشتر، میتوانید از منبع این مقاله استفاده کنید.